زیبایی در مقیاس | دومو


بارت باتلر، مدیر ارشد فناوری مرکز موم اروپا، در مورد اینکه چگونه داده ها به کسب و کار، درس های شغلی و “بوم خالی” آنها قدرت می دهد.

بارت باتلر به عنوان مدیر فنی مرکز موم اروپایی، انتظار نداشت که مشتاق رفع موهای زائد شود. اما اکنون، با ادامه روند صعودی شرکت با بیش از 7000 کارمند و بیش از 800 مکان، او خواسته خود را پیدا کرده است.

بارت می گوید: «هم بنیانگذاران ما داستان موفقیت بزرگ آمریکا هستند. آنها در مورد هدف خود بسیار پرشور هستند و این فقط به این نیست که یک شرکت در حال رشد باشند. این در مورد اداره یک سازمان بزرگ به روشی هوشمندانه است.”

موفقیت چشمگیر EWC از تلاش برای خوشحال کردن و اعتماد به نفس بیشتر مشتریان، یک تیم متحد (البته بزرگ)، و به ویژه از جایی که هیچ کس انتظارش را نداشت ناشی می شود: دریافت داده ها به دست همه افراد شرکت.

با بارت درباره حرفه، زندگی روزمره‌اش، و اینکه چگونه مفهوم یک بوم خالی روش کسب و کار او را تغییر داده است به گفت‌وگو نشستیم.

در مورد اینکه چگونه فناوری به تجارت EWC کمک می کند:

ما به خود افتخار می کنیم که برندی هستیم که همیشه با شماست. اگر ساعت 1 بامداد بیدار هستید و می خواهید رزرو کنید، ما آنجا در برنامه منتظر شما هستیم. ما بیدار هستیم، ما کسانی هستیم که با صدای EWC با شما صحبت می کنیم، به شما درباره کارهایی که انجام می دهیم آموزش می دهیم، و به شما در مورد خدماتی که ممکن است برای شما مناسب باشد اطلاع می دهیم.

شاید تعجب کنید که فرهنگ ما چقدر اعداد محور است. ما اعداد را تا حدی کاهش داده‌ایم – برای افرادی که کار را انجام می‌دهند – و همه دور هم جمع شده‌ایم تا گفتگوهای داده‌ای داشته باشیم. این واقعاً دیالوگ است. این داده ها به خاطر داده ها نیستند، بدون کلمات سر و صدا. این داده ها در گفتگو هستند و ما اکنون با هم به عنوان یک گروه درباره آن بحث می کنیم.

در اینجا یک مثال کامل وجود دارد: من و مدیر مالی ما در چند روز گذشته در تماس تلفنی بودیم و سعی می کردیم تفاوتی بین بودجه و بودجه واقعی ما پیدا کنیم. ما به تیم‌های خود نگاه کردیم، به Domo و یکی از سیستم‌های رکوردی که از آن بیرون می‌کشیدیم نگاه کردیم. از آنجایی که می‌توانیم از داده‌ها به عنوان یک زبان مشترک استفاده کنیم، به سرعت متوجه شدیم که مشکل کجاست و چه کاری باید انجام دهیم. ساعت‌ها با هم بحث نکردیم.

روی “بوم خالی”:

تجسم داده‌ها به من این بوم خالی شگفت‌انگیز را داد تا روی آن نقاشی کنم – تا به رشد شرکت از طرق مختلف ادامه دهم. چیزی که من در مورد این قیاس خیلی دوست دارم این است که یک تخته سفید دائماً کشیده و پاک می شود و دوباره ترسیم و پاک می شود، درست است؟ من دوست دارم بدانم که وقتی نوبت به مدیریت پروژه می رسد – دوست دارم بعد از اتمام پروژه آن تخته سفید را پاک کنم، از نو شروع کنم و بگویم: “بعدش چیست؟”

در برنامه صبحگاهی اش:

من خیلی زود بیدار می شوم، حدود ساعت 4:30. همیشه بوده اند. فکر می‌کنم این ناشی از تربیت من در غرب میانه است که در مزرعه کار می‌کردم. ایمیل هایم را چک می کنم، چندین کامپیوتر و یک آی پد در دست دارم. من نشریات مختلف را مرور می‌کنم – بخش فناوری USA Today، مقالات LinkedIn و موارد دیگر – و مقالاتی را که به نظرم مربوط به تیم می‌دانم ارسال می‌کنم. سپس روی یکی دو وظیفه مهم که باید تا پایان آن روز به انجام برسانم تمرکز می‌کنم – خواه این مذاکره برای یک قرارداد، نهایی کردن مشارکت‌های استراتژیک یا چیزی برای ایجاد انگیزه در تیم باشد.

در مورد اهمیت مطالعه و کتاب های مورد علاقه او:

من یک خواننده بزرگ هستم. فکر می‌کنم این یکی از بهترین راه‌ها برای ادامه رشد به‌عنوان یک فرد در طول زندگی‌تان است، بنابراین آن را برای نقشم در اینجا به کار برده‌ام. و آموزش آنچه از خواندن به دیگران می آموزم نیز به رشد من کمک می کند زیرا می بینم که چه چیزی موثر است، چگونه تفکر مردم را شکل می دهد، و چگونه می توانیم به صورت جمعی کار بیشتری انجام دهیم.

یکی از کتاب های مورد علاقه من کشتن مرغ مقلد است – کتابی که بارها و بارها خوانده ام. آتیکوس فینچ احتمالاً همان کسی است که بسیاری از ما آرزو داریم، به عنوان یک پدر و به عنوان یک انسان. کتاب مورد علاقه دیگر من این است: «این کار به قهرمان نیاز ندارد: زندگی نامه ژنرال اچ. نورمن شوارتسکف» پیام آن ساده است: کار درست را انجام دهید، نه فقط آنچه را که همسالانتان فکر می کنند باید انجام دهید. آنچه را که فکر می کنید و احساس می کنید درست است انجام دهید. و وقتی این کار را کردید، با سر بالا راه بروید.

در مورد مهم ترین درسی که او در کار خود تا کنون آموخته است:

«سخت کار کن و ناله نکن» به ذهن می رسد. من سعی می کنم اغلب به تیمم این را بگویم: “مالک حرفه خود باشید. اگر چیزی برای کمک دارید، صحبت کنید، اما این کار را فقط برای جلب توجه نکنید. امروزه مقدار مشخصی از این موارد در تجارت وجود دارد – “چگونه می توانم دید داشته باشم؟” من سعی می کنم در این مورد به مردم آموزش دهم.

در مورد الگوها:

معاون من زمانی که در دیزنی بودم. همه اطرافیانم را تشویق کردم که تا حد امکان برای او و با او کار کنند. او تقریباً 50 سال در دیزنی بود که بازنشسته شد. پارسش سفت بود او از شما رهبر بهتری ساخت. او ذهنیت «آن را انجام بده» داشت. هرگز دری وجود نداشت که خیلی محکم به روی او بسته شود – واکنش او همیشه این بود “خب، بیا راهی برای باز کردن آن پیدا کنیم”.

زمانی که دخترم حدوداً پنج ساله بود شوخی می‌کردم که همیشه می‌توانم از او «نه» بگیرم. او می توانست با من دعوا کند و هر بار نه بگوید چون پنج ساله بود. اما کاری که باید در محل کار انجام دهیم این است که بگوییم: چگونه می توانیم مشکلات پیش روی خود را به عنوان یک تیم حل کنیم و از آن شکایت نکنیم؟ چگونه به آن فشار بیاوریم و با هم آن را بفهمیم؟

در مورد بزرگترین دستاورد او در EWC:

ما به یک چشم انداز رسیدیم و آن را در شش ماه اول جمع آوری کردیم. ما با خلاص شدن از فناوری‌هایی که به آن نیاز نداشتیم و ساده‌سازی آن به یک عملیات روزمره ساده، عملیات خود را کارآمدتر کردیم.

همتایان من در EWC در رتبه دوم قرار ندارند. از بازاریابی، امور مالی، مدیریت استعداد، تا مشاور عمومی ما… همه ما به عنوان یک واحد منسجم کار می کنیم. ما تعطیل نمی شویم و نمی گوییم: “هی، این مشکل خاص به من مربوط نیست.” همه ما برای برند اینجا هستیم. این یک چیز ویژه در حرفه همه است زیرا اغلب اتفاق نمی افتد که یک تیم تا این حد هماهنگ باشد. من فکر می کنم همه ما از این رابطه کاری خاص آگاه هستیم – تعهدی که همه ما برای پیشبرد این برند با هم داریم. این بخش واقعاً ویژه ای از حرفه من در اینجا بوده است.

اتفاقات بعدی برای EWC:

از نظر تمایز محصول چیزهای شگفت انگیزی در پیش داریم. ما به کار با تمام فرنچایزهای فعلی خود ادامه خواهیم داد و اطمینان حاصل می کنیم که مراکز آنها تا حد امکان کارآمد و سودآور هستند. ما همچنان به آنها آموزش خواهیم داد که چگونه تجربیات عالی را برای مهمانان و همکاران ارائه دهند. و، البته، ما همچنان در خط بالا و پایین به رشد خود ادامه می دهیم.

بزرگترین زمینه رشد من در حال حاضر، در سطح شخصی، یادگیری و آموزش است. فکر می‌کنم هرچه بیشتر آموزش دهید، متوجه می‌شوید که به یک گفت‌وگوی دوطرفه تبدیل می‌شود – و سپس دانش‌آموز و معلم هر دو از این تجربه رشد می‌کنند. این طوری می بینم که تا آخر عمرم به رشد خود ادامه می دهم تا با شما صادق باشم – به دیگران آموزش می دهم و از آنها یاد می گیرم.




دیدگاهتان را بنویسید