از همکار گاه به گاه تا سایبر استالکر – تمثیل علف های هرز


وقتی روی پله‌های پشتی ایستاده‌ام و به چیزی که فقط می‌توان آن را به عنوان یک جنگل کوچک پررونق توصیف کرد نگاه می‌کنم، نمی‌توانم کمی احساس غرق شدن کنم. حیاط کاملاً پوشیده از علف های هرز است. می دانم که باید انجام شود. می دانم که همسرم، همسایه هایم و حتی پدرم را که 400 مایل دورتر است بسیار خوشحال خواهد کرد. حتی می‌دانم که در پایان روز، خودم احساس رضایت خواهم کرد. اما تهویه مطبوع که هنوز روی پشتم احساس می کنم و فکر نشستن روی کاناپه راحتم برای تماشای دور سوم مسابقات PGA این هفته بیش از حد مقاومت بود. این به این معنی نیست که من تنبل هستم، فقط می توانم به بسیاری از کارهای دیگر فکر کنم که ترجیح می دهم با وقتم انجام دهم.

اکنون همه ما در یک جلسه شرکت نشسته ایم که جاش در حال ارائه طرحی برای الهام بخشیدن به یک فرهنگ متمرکز بر رسانه های اجتماعی است. من به فهرستی از ده ها برنامه رسانه اجتماعی خیره شده ام که صادقانه بگویم هرگز برنامه ای برای استفاده از آنها نداشتم. و دوباره وجود دارد، همان احساس غرق شدن و جبران ناکافی برای زمان سرمایه گذاری شده. باز هم می دانستم که باید انجام شود. می دانستم که باید دانش ارزشمندی در مورد فناوری و تجربه کاربری کسب کنم. اما بخشی از من هنوز فکر می‌کردم بهتر است به پشت میز کارم برگردم و به کارهای روزانه‌ام ادامه دهم.

من به هیچ وجه ضداجتماعی نیستم، اما خودم را خیلی بی خیال تر می دانم. من وارد فیس بوک شدم تا تولد دوستانم را تبریک بگویم و به آنها بگویم که تفنگ تامی برای اوباش آنها ندارم، پروفایل لینکدین من پر بود و حتی در توییتر ثبت نام کرده بودم. اما هرگز احساس نمی‌کردم که برای زمانی که در برنامه‌های رسانه‌های اجتماعی صرف کرده‌ام، بازدهی کافی دریافت می‌کنم. با این حال، پس از اینکه کاملاً توسط بخش بازاریابی مورد تمسخر قرار گرفتم، پاداش‌ها و دستاوردها یک ضعف قطعی بود، فکر کردم با هر دو پا وارد این آزمایش #دومواجعه‌ای شوم. تصمیم گرفتم یک جهش ایمانی انجام دهم که بیشتر شبیه به غواصی در یک پرتگاه گیج بود و از همه کسانی که حتی از راه دور می شناختم دعوت کردم تا دوست فیس بوک من باشند. فکر کردم که در بهترین حالت همه قبول می‌کنند و من سوزن کلوتم را کمی بالا می‌آورم و در بدترین حالت همسایه‌هایم فکر می‌کنند که من آنها را در فضای مجازی تعقیب می‌کنم.

معلوم شد که همه به اندازه من برای انقلاب اجتماعی آماده نبودند، و یکی از دعوت‌کنندگان من در فیس‌بوک گزارش داد و هشداری را در مورد شیوه‌های دعوت من ایجاد کرد که فکر می‌کنم احتمالاً باید نوعی نشان #دولتی را تضمین کند. آیا نشان #جستجوی سایبری وجود دارد؟ بعد از اینکه به فیس‌بوک اطمینان دادم که من یک شخص واقعی هستم و فقط افرادی را که نمی‌شناختم تعقیب نمی‌کنم، توانستم فعالیت خود را از سر بگیرم. من به سرعت توییتر، چهار ضلعی، اینستاگرام و لینکدین را وصل کردم. من چند پست گذاشتم، چند عکس آپلود کردم و مکان‌های بیشتری از آنچه واقعا راحت بودم بررسی کردم. سپس اتفاقی غیرمنتظره شروع شد.

من در محله‌ام بیرون بودم و یکی از آشنایان من را متوقف کرد، نه کسی که قبلاً واقعاً با او در تماس بودم، و آنها در مورد پستی که من در فیس بوک نوشته بودم نظر دادند. همانطور که نشسته بودیم و صحبت می کردیم، ناگهان متوجه شدم که چرا هرگز در شبکه های اجتماعی موفق نبوده ام. به این دلیل بود که من هرگز شرکت نکردم. ظاهراً من فقط باید به آستانه سایبراستاکینگ نزدیک می شدم تا از مزایای واقعی آن بهره مند شوم. صادقانه بگویم، این یک مقدار افشاگری بود. من هرگز باور نمی کردم که پر کردن نمایه و ارسال چند پست باعث ایجاد تعاملات رو در رو شود. من نیز در هفته‌های اخیر موارد مشابهی را در محل کار داشته‌ام، که این تنها مدرکی است که نشان می‌دهد رسانه‌های اجتماعی بیش از آنچه که به نظر می‌رسد وجود دارد.

علاوه بر چیزهایی که در مورد فناوری‌های مختلف و تجربیات کاربر در برنامه‌های اجتماعی بی‌شماری که استفاده می‌کنیم، آموختم، به ایده رسانه‌های اجتماعی بسیار بازتر شدم. این بدان معنا نیست که من 100٪ به همه برنامه‌های موجود تبدیل شده‌ام، اما به استفاده از بسیاری از این کانال‌ها ادامه می‌دهم تا به دنیا متصل بمانم—البته در حد اعتدال. هیچ کس نمی خواهد شبیه یک طرفدار آگیس باشد.

در مورد علف هرز… هنوز دارم وزنش می کنم.




دیدگاهتان را بنویسید