خانواده ما کاملا موزیکال هستند. همه ما آواز می خوانیم. من و همسرم در گروه کر با هم آشنا شدیم. دختر بزرگ ما در پاییز رشته پیانو خود را شروع می کند. دومین دختر بزرگ ما یک فلوت خوب دیوانه است (پدر مغرور: فلوت بیت باکس او را ببینید). پسر بزرگم اخیراً کلاس های کوبه ای را شروع کرده است. بنابراین جای تعجب نیست که وقتی دخترم در مورد پروژه نمایشگاه علمی خود تصمیم گرفت، موضوعی مرتبط با موسیقی را انتخاب کرد. مانند هر آزمایش علمی، دخترم یک سوال پرسید و یک فرضیه ایجاد کرد. او پس از تعیین جمعیت مورد مطالعه خود، هر آزمودنی را بررسی کرد، تمرین تمرینی انجام داد و سپس داده ها را جمع آوری کرد. با سردرگمی اولیه او، داده ها از فرضیه او پشتیبانی نمی کنند. به عنوان یک پدر و مادر، من هیجان زده بودم! وقتی شکست می خوریم خیلی درس های زندگی می توان آموخت! او وسوسه شد که داده ها را وادار کند تا با فرضیه اصلی مطابقت داشته باشند، اما پس از کار با آن، با گذر از منطق داده های ارائه شده، تصمیم گرفت بپذیرد که فرضیه اصلی او به سادگی نادرست است. پس از غلبه بر ترس از ارزیابی ضعیف، او برای کار با داده ها برای کشف یک فرضیه و نظریه نهایی سؤال اصلی خود هیجان زده شد. ما در Domo در حال انجام یک آزمایش اجتماعی نوآورانه هستیم که با علاقه آن را #domosocial می نامیم. همه کارمندان انواع خدمات اجتماعی را بررسی می کنند، اول برای آشنایی با تجربه و فناوری، و دوم برای بررسی اینکه چگونه تعامل اجتماعی بر توسعه محصول، پویایی سازمانی و مدیریت برند تأثیر می گذارد. حتی در چند روز اول آزمایش 8 هفتهای ما، برخی از فرضیههای اولیه نادرست به نظر میرسند. به دور از تلخ بودن، هیجان زده ایم! بالاخره این یک آزمایش است. فرضیه یا شاید سوال را تغییر می دهیم و دوباره امتحان می کنیم. من در این دیدگاه خوش بینانه و توانمند تأمل کردم. اگر جامعه این رویکرد را برای «شکست» اتخاذ می کرد، چه می شد؟ چگونه می تواند شغل ما را تغییر دهد؟ چگونه تحصیلات ما را تغییر می دهد؟ سیاست؟ خانواده ها؟ چگونه می تواند من را به عنوان والدین، کارمند یا عضوی از جامعه تغییر دهد؟ همانطور که از شکستهای خود درس میگیریم، شکستهای ما میتوانند و باید دروازههای هیجانانگیزی به سوی فرصت باشند. این یک موسیقی برای همه خواهد بود.